03 April, 2010

با مغزم راه می روم


اینا کی هستن اینجا جمع شدن ؟ چقدر طول میکشه که برگردند به جایی که آمدن ؟ از کجا آمده اند؟ این کیف کیه اینجا افتاده ؟ این سالن فرودگاه با بقیه فرودگاههای دیگه ای که دیدم فرق می کنه.چقدر باید معطل بشیم ؟ این زن سیاهپوست که دراز کشیده پاهاش چقدر خو تراشه. من چرا دارم جوک می گم ؟
بیا بلندم کن از روی این صندلی لعنتی می خوام راه برم. پاهام روی این صندلی چرخدار خشک شده.
می تونم دو قدم برم. قر می زنی. وقتی بلندم می کنی قر می زنی. گفتم بهت که این طوری میشم .خودم می دونستم اینطوری میشم. دو هفته پیش که برای اولین بار رفتیم توی راه جنگلی پشت خونه بهت گفتم .خندیدی و موهای دم موشی سمت راستم رو کشیدی.
گفتی: "پیر شدی ولی دم موشی بهت میاد. اینقدر هم حرف مرگ و میر نزن".
اینجا خیلی شلوغه. منو ببر ته اون سالن. اونجا یک سوراخی هست توش سیگار میکشن.خودت دیگه نیا .
من خودم برمی گردم. به همین دختر مو بور درازه که صندلی رو برامون آورد میگم برم گردونه. ایناهاش.
سر خوردن توی این راهرو چقدر خوبه.خوب چیکار داشتی بگی هیچی نشده وقتی گوشی رو گذاشتی. چیکار داشتی بگی مامانت حالش خوبه ... بعد لبت بلرزه و چشات خیره بشه. تا یک هفته بی خبرم گذاشتید. دارم می بینمت ته سالن. روی نیمکت جلوی بوفه غذا نشستی. دو ساعت تا پرواز بعدی مونده و داری چایی ات رو تموم می کنی. من سیگار آخرم رو می کشم و به آقای پیری که در این سوراخ شیشه ای رو برام باز میکنه لبخند گشادی میزنم انگار که هیچ غمی توی دلم نیست و امروز صبح هم مادرم را توی قبر نکرده اند و اون عکسشو که دایی فرهاد ازش گرفته بود نداده اند برای چاپ. همون عکسی که من آوردم اینجا و زدمش توی اتاق ناهارخوری. 

از این راهرو تا دم در خروجی فرودگاه دو تا آسانسور باید بگیرم. بعدش هم از در ورودی یک را ه پله برقی بزرگ هست که مستقیم می خوره توی مترو. تا دم قطار های برقی که میرن به شهر.  تا اونجا هیچ مشکلی نیست.

فقط باید تمرین کنم که چطوری میشه تن 70 کیلویی ام رو از روی چرخ پرت کنم جلوی مترو. فقط همین.

یک صندلی –  تخت خالی شد. همون که اون خانم ساهپوسته روش خوابیده بود. تو برو بخواب. 




No comments: